سهراب
تو چرا می گفتی: تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
کاش می گفتی که شقایق مرد
زندگی را چه کنم؟
این دل پر درد و خستگی را چه کنم؟
سهراب
دیگر اسب حیوان نجیبی نیست
کبوتر خسته است
لاله ها پرپر
کاش بودی و می دیدی
که دیگر خانه دوست بهانه است
دوستی دیگر مرد
عشق ها مشکی شد
رنگ غم
رنگ عزا
کاش می دیدی دل من نیز مرده
پشت پرچین سکوت
وقت حس خاطره
خستگی شد ناقوس دلم
کاش می گفتی
که شقایق مرد
زندگی را چه کنم؟
عاشقی را چه کنم؟
خستگی را چه کنم؟ ...