عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

دیدار

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت 

 

پاسخ عشق


تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 

******

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت 

 

دل من سخت شکست

                                         شیشه ای می شکند ...   

  

                                 یک نفر می پرسد : چرا شیشه شکست؟

 

                                    مادر می گوید: شاید این رفع بلاست .

   

               یک نفر زمزمه کرد : باد سرد وحشی ، مثل یک کودک شیطان امد

 

                                        شیشه ی پنجره را زود شکست ...

 

                          کاش امشب که دلم مثل ان شیشه ی مغرور شکست

 

                                         عابری خنده کنان می امد ...

 

                   تکه ای از ان را بر می داشت ، مرهمی بر دل تنگم می شد ...

 

       اما امشب دیدم ، هیچ کس ، هیچ نگفت ، قصه ام را نشنید ...

 

               از خودم می پرسم ایا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

 

         دل من سخت شکست اما ...

 

                      هیچ کس ، هیچ نگفت ، و نپرسید چرا؟

         

 

جدایی

 

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه

نمی توانستند از هم جدا باشند ، با خواندن یک جمله معروف

از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام

در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند.

چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف

 ویلیام شکسپیر بر می خورند:  

 «عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت،

 مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده! »

تو را نمی بخشم..

تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی

 رفتی.

ادامه مطلب ...

ناگفته ها

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم عزیزم این کار را نکن
نگفتم برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم

غروب

خیال نکن
اگر برای کسی
تمام شدی
امیدی هست

خورشید
از آنجا که غروب می کند
طلوع نمی کند

دکتر   افشین یداللهی

هر چه باشی دوست دارم

من این شب زنده داری را دوست دارم

من این پریشانی را دوست دارم

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و

دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ،

این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ،

من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم،

به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ،

این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ،

هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ،

هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ،  

من این در به دری را دوست دارم

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ،

بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ،

آن نگاه های سردت را،بی خیالی هایت را دوست دارم

اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را  نیز دوست دارم....

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو،

من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....

مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم

من این شب زنده داری را دوست دارم

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز

به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم....