عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

دیگر از این حصار دل آزار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته بی زار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام 

عشق یا عادت....

اگر فقط با دلت عاشق بودی بدون که خیلی به عادت نزدیکه چون دل کارش عاشق شدنه ولی با عقل که عاشق شدی خیلی عشقش نابه.... چون دیگه عقل و دل با هم نمیجنگن و پشت به پشت هم به کوره عشقت هیزم میریزن.....

مهم نیست چتر دلت باز باشه یا بسته ... اگه آسمون دلت همیشه واسش ابری بود قشنگه...

عادت کردی نگو عاشقم.... همین 

نازنینا !  دل کندن اگر حادثه ای آسان بود فرهاد به جای بیستون دل میکند....

سکوتم باش

گاه سکوت یک دوست معجزه  

 می کند و تو می اموزی  

همیشه بودن در 

 فریاد  نیست.... 

اشتباه

اشتبـــاه مــن ایـن بــود ....
هــر جــا رنــجیدم ، لبــخند زدمـ ....
فــکر کــردند درد نــدارد ، سنــگین تر زدنــد ضــربه هارا

دریا

عجیب است دریا . . .

 

همین که غرقش میشوی ، پس میزند تو را . . .

 

درست مثل بعضی از آدم ها!

دیدار

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است؟ غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت 

 

پاسخ عشق


تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 

******

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت 

 

دل من سخت شکست

                                         شیشه ای می شکند ...   

  

                                 یک نفر می پرسد : چرا شیشه شکست؟

 

                                    مادر می گوید: شاید این رفع بلاست .

   

               یک نفر زمزمه کرد : باد سرد وحشی ، مثل یک کودک شیطان امد

 

                                        شیشه ی پنجره را زود شکست ...

 

                          کاش امشب که دلم مثل ان شیشه ی مغرور شکست

 

                                         عابری خنده کنان می امد ...

 

                   تکه ای از ان را بر می داشت ، مرهمی بر دل تنگم می شد ...

 

       اما امشب دیدم ، هیچ کس ، هیچ نگفت ، قصه ام را نشنید ...

 

               از خودم می پرسم ایا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

 

         دل من سخت شکست اما ...

 

                      هیچ کس ، هیچ نگفت ، و نپرسید چرا؟

         

 

جدایی

 

دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه

نمی توانستند از هم جدا باشند ، با خواندن یک جمله معروف

از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام

در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند.

چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف

 ویلیام شکسپیر بر می خورند:  

 «عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت،

 مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده! »

تو را نمی بخشم..

تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی

 رفتی.

ادامه مطلب ...