عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

عشق یا عادت

امروز دوسم داشته باش ..... شاید فردایی نباشه!

زندگی را چه کنم؟؟؟

سهراب
تو چرا می گفتی: تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
کاش می گفتی که شقایق مرد
زندگی را چه کنم؟
این دل پر درد و خستگی را چه کنم؟
سهراب
دیگر اسب حیوان نجیبی نیست
کبوتر خسته است
لاله ها پرپر
کاش بودی و می دیدی
که دیگر خانه دوست بهانه است
دوستی دیگر مرد
عشق ها مشکی شد
رنگ غم
رنگ عزا
کاش می دیدی دل من نیز مرده
پشت پرچین سکوت
وقت حس خاطره
خستگی شد ناقوس دلم
کاش می گفتی
که شقایق مرد
زندگی را چه کنم؟
عاشقی را چه کنم؟
خستگی را چه کنم؟ ...


شخصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شخصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چقدر سخته...

چقدر سخته سکوت

وقتی یه عالمه حرف تو دلت انبارشده...

چقدر سخته لبخند

وقتی که ابرای دلتنگی چشمات هوای باریدن دارند...

چقدر سخته آرامش

وقتی یه دنیا بیقراری قلبتو بی تاب کرده...

چقدر سخته امید

وقتی هر روز به در بسته ی نا امیدی می خوری...

چقدر سخته شادی

وقتی غم زودتر از اون مهمون ناخونده دلت شده...

چقدر سخته عاشقی

وقتی دیوار بلند جدایی بین قلب ها فاصله انداخته...

گریه میخواهم ولی...

 

 کسی هست که آغوشش را

شانه هایش را به من قرض بدهد

تا یک دل سیر گریه کنم

بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟! 

 

شخصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم آغوش می خواهد

دلم آغوش می خواهد...

 که نه زن باشد نه مرد.... 

خدایا زمین نمی آیی؟ 

 

 

 

حوا که بغض کند حتی خدا هم اگر اجازه برداشتن سیب را بدهد چیزی به جز آغوش آدم آرامش نمیکند 

 

 

خدایا دلم آغوشی می خواهد که سرد نباشد 

که برای من باشد  

که به همیشه بودنش شک نکنم 

که نه فقط مواقع نیازش،بلکه همیشه برویم باز باشد 

دلم یک آغوش بی منت می خواهد...

شخصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای دیدن
 
 یک پنجره برای شنیدن
 
 یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
 
 در انتهای خود به قلب زمین می رسد
 
 و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
 
 یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
 
 از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
 
 سرشار می کند
 
 و می شود از آنجا
 
 خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
 
 یک پنجره برای من کافیست

ای کاش زندگی را...

جهان به تصادفی زاده شد
 و به تصادفی خواهد مرد
 و من رها شده ام در بادها.
 من
 فرشته ی کودک خوش گمانی بوده ام
 در پی سیمرغی بی نشان
 که نشانی خانه ام را گم کرده ام
 ...
 ای کاش زندگی را مجال مردنی بود